" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٣: مزرع تسلیم ادب حاصلم

مزرع تسلیم ادب حاصلم
سر نگشد گردن آب و گلم
موج گهر نیستم اما زضعف
آبله گل کرده ره منزلم
خاک ندامت بسر عاجزی
صبحم اگر تار نفس بگسلم
نفی من آینه اثبات اوست
حق دمد آندم که کنی باطلم
بار نفس میکشم و چاره نیست
بیتو فتاده است الم بر دلم
الفت دل سدره کس مباد
کرد همین آبله پا در گلم
عافیتم داد بطوفان شرم
راند بدریا عرق ساحلم
خامشی اسباب غنا بود و بس
تا بزبان آمده ام سایلم
بر طپشم تهمت راحت مبند
بیضه منه زیر پر بسملم
گرد من از قافله رنگ نیست
کلک مصور چه کشد محمل
نامه برید از چمن خون من
برگ حنائی بکف قاتلم
آبم ازین درد که آن مست ناز
آینه میخواهد و من (بیدلم)