منم آن نشه فطرت که خمستان قدیم
دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم
ندمیدم زبهاری که چمن ساز نفس
صبح ایجاد مرا خنده نماید تعلیم
بیش از آنست در آینه من مایه نور
که بهر ذره دو خورشید نمائیم تقسیم
در بهاری که منش غنچه تمکین بندم
وضع شبنم نکشد تهمت اجزای نسیم
شوقم آندم که پرافشاند بصحرای عقول
گشت یک عالم ارواح در اندیشه جسیم
قصر سودای جهان پایه قدری میخواست
چتر زد دود دماغ من و شد عرش عظیم
فطرتم ریخت برون شور وجوب و امکان
ایندو تمثال در آینه من بود مقیم
بگشاد مژه ام انجمن آرای حدوث
بشکست نفسم آینه پرداز قدیم
شعله بودم من و میسوخت نفس شمع مسیح
من قدح میزدم و مست طلب بود کلیم
پیش از ایجاد بامید ظهور احمد
داشت نور احدم در کنف حلقه میم
رفت آن نشه زیاد بفسون من و تو
برد آن هوش زمغزم الم خلد و جحیم
خاک بوسی است کنون سر خط پیشانی ناز
عشق کرد آخرم این نسخه عبرت تسلیم
حلقه ام کرد سجود در یکتائی خویش
حیرت آورد بهم دایره علم و علیم
نفس ماهی دریای وفا قلابست
جیم گل میکند از نون چو نمایند دو نیم
بحر فطرت بگهر سازی من میگوید
گرچه صیقل زده ام آینه اشک یتیم
خلقی اینجاست بعبرتکده کعبه و دیر
پیش پا خورده هر سنگ زجولان سقیم
زین خطوطی که نفس کوشش باطل دارد
جام جم تا بکجا کهنه نسازد تقویم
زین شکستی که بمو میرسد از چینی دل
سر فغفور چسان شرم نپوشد بگلیم
طاق نسیانی از این انجمن احداث کنیم
تا دم شیشه دل ماند از آفات سلیم
(بیدل) افسانه غیرم سبق آهی هست
میکند اینقدرم سیر گریبان تعلیم