موج ما را شرم دریای کرم
تا قیامت برنمی آرد زنم
در کنار فطرت ما داد عشق
لوح محفوظ نفهمیدن رقم
سطری از خط جبین ما نگاشت
سرنگونی برنیامد از قلم
آسمانها سر بجیب فکر ماست
تا کجا بار امانت برد خم
بی وجود آثار امکان باطل است
پرتو خورشید میجوشد بهم
نیست موج و آب جز ساز محیط
بر حدوث اینجا نمیچربد قدم
هم کنار گوهر آسود است موج
در بر آرام خوابیده است رم
جهل و آگاهی زهم ممتاز نیست
زین سر افزود آنچه زان سرگشت کم
گردباد آسا درین صحرای وهم
میدود سر بر هوا سعی قدم
امتحان گر سنگ و گل بر هم زند
فرق معدوم است در دیر و حرم
ذره تا خورشید معدومست و بس
میخورد عرفان بنادانی قسم
بعد معنی کسب مائی و توئی است
قرب تحقیق اینکه میگوئی منم
شخص حیرت مانع تمثال نیست
میکند آینه داری ها ستم
عالمی را از عدم دور افگند
این من و مای بهستی متهم
(بیدل) از تبدیل حرف دال و نون
شد صمد بیگانه لفظ صنم