میرسد گویند باز آن آفتاب صبحدم
صبح کی خواهد دمید ای من خراب صبحدم
ناله یکسر نغمه ساز شب اندوه ماست
دیده گریان همان جام شراب صبحدم
تخم اشکی چند در چاک جگر افشانده ایم
نیست جنس شبنم ما غیر باب صبحدم
یاد تیغت بست چشم انتظار زخم ما
می برد خمیازه از مخمور آب صبحدم
دل بوحشت دادم اما گریه دام حیرتست
شبنم آبی میکند در شیر ناب صبحدم
غفلت آگاهیست میباید مژه برداشتن
دامن شب میدرد یسکر نقاب صبحدم
زندگی کمفرصتست از مدعای دل مپرس
در نفس خون شد سوال بی جواب صبحدم
گر سواد عمر روشن کرده ئی هشیار باش
سطر موهوم نفس دارد کتاب صبحدم
این زیارتگاه وحشت قابل آرام نیست
عزم گلزاری دگر دارد شتاب صبحدم
پیر گشتی اعتماد عمرت از بیدانشیست
دل منه بر دولت پا در رکاب صبحدم
حسن چون گیرد عروج از خیره چشمان ایمنست
ورنه حکم ماه دارد آفتاب صبحدم
آب و رنگ باغ فیض از عالم افراط نیست
به که جز شبنم نیفشاند سحاب صبحدم
غفلت ایام پیری از سرما وا نشد
سخت دشوار است (بیدل) ترک خواب صبحدم