ندارم رشته دیگر که آئین طلب بندم
شب تاری مگر بر ساز آهنگ طرب بندم
زگفتگو دهم تا کی بطوفان زورق دلرا
حیا کو کز لب خاموش پل بحر طلب بندم
باین ترتیب الفاظی که دارد ننگ موزونی
دو مصرع ربط پیدا میکند گر لب بلب بندم
بخیر و شر چه پردازم که تسلیم حیا مشرب
بکفرم میکند منسوب گر دل بر سبب بندم
مزاج خاکسارم با رعونت برنمی آید
جبین بر سجده مشتاقست احرام ادب بندم
زطبع موج گوهر غیرهمواری نمیجوشد
مروت جوهرم گر تیغ بندم بر غضب بندم
دل بیدرد تا کی مجلس آرای هوس باشد
جنونی بشکند این شیشه تا راه حلب بندم
ندارد چون تأمل شاهد نظم دقیق اینجا
نقاط سکته من هم بر کلام منتخب بندم
هلاک گریه های مستیم ای اشک امدادی
که بر مژگان بی نم خوشه ئی چند از عنب بندم
به ستر حال چندان مائلم کز پرده اخفا
اگرصبح قیامت گل کنم خود را بشب بندم
زمضمون دگر (بیدل) دماغم تر نمیگردد
مگر در وصف مینا حرف تبخالی بلب بندم