" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٢: ندانم مژده آواز پای کیست در گوشم

ندانم مژده آواز پای کیست در گوشم
که از شور طپیدنهای دل گردید کر گوشم
حدیث لعلت از شور جهانم بیخبر دارد
گران شد چون صدف آخر به آب این گهر گوشم
بگلشن بیتو میلرزم بخویش از نوحه بلبل
مباد از شعله آواز گیرد در شرر گوشم
غبار ریزش اشک و گداز ناله گیر از من
که من از پرده دل تا سواد چشم تر گوشم
زانداز پیامت لذت دیدار میجوشد
نهان میگشت چشم انتظار ایکاش در گوشم
نمیدانم چه آهنگست قانون خرامت را
که جای نقش پا فرشست در هر رهگذر گوشم
چه امکانست وهم غیر گنجد در خیال من
توئی منظور اگر چشمم توئی مسموع اگر گوشم
خموشم دیده ئی اما بساز بینوائیها
خروشی هست کانرا در نمی یابد مگر گوشم
مقیم خلوت رازت نیم لیک اینقدر دانم
که حرفی میکشد چون حلقه از بیرون در گوشم
فسون درد سر بر من مخوانید ایسخن سازان
که من بر حرفهای ناشنیدن بیشتر گوشم
بتیغ گفتگو آفاق با من برنمی آید
اگر بندد گلی از پنبه بر روی سپر گوشم
دماغی ساز کن دردسر اینجا کم نمی باشد
جهان افسانه سامانست (بیدل) هر قدر گوشم