" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٧: نفسی چند جدا از نظرت میگردم

نفسی چند جدا از نظرت میگردم
باز میآیم و بر گرد سرت میگردم
هستیم گرد خرامست چه صحرا و چه باغ
هر کجا مهر تو تابد سحرت میگردم
بیتو با عالم اسباب چه کار است مرا
موج این بحر بذوق گهرت میگردم
نیست معراج دگر مقصد تسلیم وفا
خاک این مرحله ام پی سپرت میگردم
نفس خون شده در خلوت دل بار نیافت
محرم رازم و بیرون درت میگردم
در میان هیچ نمی یابم ازین مجمع وهم
لیک بر هر چه بپیچم کمرت میگردم
وهم دوری چقدر سحر طراز است که من
همعنان تو بذوق خبرت میگردم
وصل بیتاب پیام است چه سازم یارب
پیش خود در همه جا نامه برت میگردم
به نمی از عرق شرم غبارم بنشان
که من گم شده دل دربدرت میگردم
(بیدل) از سعی مکن شکوه که یک گام دگر
پای خوابیده بی دردسرت میگردم