ننمود غنچه ات آنقدر ادب اقتضای تأملم
که زبوی گل شنود کسی اثر ترانه بلبلم
بخیال مستی نرگست نشدم قدح کش گلشنی
که ترنگ شیشه بدل نزد زشکست طره سنبلم
زمقابل تو ضروریم شده ننگ تهمت دوریم
ادب امتحان صبوریم بقفا نشانده کاکلم
نگه بهانه ناز کن درخلدم از مژه بازکن
که نیازمند محرفی زکمین تیغ تغافلم
زتصنع من و ما مگو اثرم زوهم و گمان مجو
به تحیری نشدم فرو که بیان رسد بتغافلم
خم دستگاه قد دو تا بچه طاقتم کند آشنا
مکن امتحان اقامتم که زسر گذشته این پلم
بفنا بود مگر ایمنی زکشاکش غم زندگی
که فتاده بر سر عافیت زنفس غبار تسلسلم
غم ناقبولی ما و من یکه بشمرم من بیخبر
که برنگ شیشه سرنگون دل آب برده قلقلم
قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب
که دلیل رفتن دل نشد بهزار جاده رگ گلم
چقدر زمنظر بی نشان شده شوق مائل جسم و جان
که رسیده تا فلک این زمان خم پایه های تنزلم
من (بیدل) از در عاجزی بکجا روم چه فسون کنم
زشکست جرأت بال و پر قفس آفرین توکلم