تا کجا یارب نوی دوزد گریبان مرا
چون گل اینجا یکجهان دلق کهن گم کرده ام
عمرها شد همچو نال خامه می پیچم بخویش
پیکر چون رشته ئی در پیرهن گم کرده ام
شوخی پرواز من رنگ بهار نازکیست
چون پر طاوس خود را در چمن گم کرده ام
چون نفس از مدعای جست و جو آگه نیم
اینقدر دانم که چیزی هست و من گم کرده ام
هیج جا (بیدل) سراغ رنگهای رفته نیست
صد نگه چون شمع در هر انجمن گم کرده ام