" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٢: نه مضمون نقش می بندم نه لفظ از پرده میجوشم

نه مضمون نقش می بندم نه لفظ از پرده میجوشم
زبانم گرم حرف کیست کاینمقدار خاموشم
بچندین شعله روشن نیست از من پرتو دوری
چراغان خیالم کسوت فانوس می پوشم
چه خواهم کرد اگر آینه گردد برق دیدارش
تحیر مژده دارد که من نشنیده مدهوشم
چو صبحم زین چمن یک گل بکام دل نمیخندد
ندانم اینقدر بهر چه واکردند آغوشم
نواهای بساط دهر نذر ناشنیدنها
بشور اضطراب دل که سیما بیست در گوشم
دل از من شوخی عرض من و ما برنمیدارد
درین آینه باید بود چون تمثال خاموشم
حرام تیر میسازد کمانرا حلقه شیون
بهنگام وداعت ناله میجوشد زآغوشم
حریف درد دل جز با ضعیفی برنمی آیی
چو چنگ آخر خمیدن بست بار ناله بر دوشم
طپیدنهای ناکامیست مضراب خروش من
بجام آرزو خون میخورم چندانکه میجوشم
فزود از گردش رنگم غرور مستی نازت
نگاهت میزند ساغر بقدر رفتن هوشم
بقاصد گر نگویم درد دل ناچار معذورم
زمانی یاد تست آندم فراموشم فراموشم
چه حسرتها که در خاکسترم خون میخورد (بیدل)
سپند شوقم و از ناله خالی گشته آغوشم