نی قابل سودم نه سزاوار زیانم
چون صبح غباری بهوا چیده دکانم
عمریست چو گردون بکمند خم تسلیم
زه دربن گوش که کشیده است کمانم
غیر از دل سنگین تو در دامن این کوه
یک سنگ ندیدم که ننالد زفغانم
هستی نه متاعیست که ارزد به تکلف
دل میکشد این بار و من از شرم گرانم
موج گهر از دوری دریا بکه نالد
فریاد که در کام شکستند زبانم
چون رنگ فسردن اگرم دست نگیرد
بالیکه ندارم بچه آهنگ فشانم
چون پیر شدم رستم از آفات تعین
در قد دو تا بود نهان خط امانم
مستان بخروشید که من نیز بتکلیف
پیغام دماغی بشنیدن برسانم
حرفم همه زان نرگس میخانه پیام است
گر حوصله هست ببوسید دهانم
نامنفعلی منفعل زندگیم کرد
چندان نشدم آب که گردی بنشانم
(بیدل) نکند موج گهر شوخی جولان
در سکته شکسته است قدم شعر روانم