وقتست کنم شور جنون عام و بگریم
چون ابر برایم بسر بام و بگریم
تا گر دره هرزه دوی ها بنشیند
از آبله چشمی بکنم وام و بگریم
چون ابر بصد دشت و درم اشک فشانی است
کو بخت که یکجا کنم آرام و بگریم
فرصت زچراغ سحرم بال فشان رفت
از منتظرانم که شود شام و بگریم
شاید نگهی صید کند دانه اشکی
در واه تو چندی فگنم دام و بگریم
چون شمع خموشم بگذارید مبادا
یادم دهد آغاز زانجام و بگریم
دور از نگهت حاصلم این بس که درینباغ
چشمی دهم آب از گل بادام و بگریم
نومید وصالم من (بیدل) چه توان کرد
دل خوش کنم ایکاش باین نام و بگریم