" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٢: وقتیست کنیم گریه با هم

وقتیست کنیم گریه با هم
ای شمع شبست روز ما هم
دوریم جدا زدامن یار
چون دست شکسته از دعاهم
هستی چقدر رعونت انشاست
سرها دارد چو شمع پا هم
تا زندگیت نفس شما راست
رو چون نفس از خود و بیا هم
زین گرد نشسته در زمینست
چیزیست چو صبح بر هوا هم
خونم چه نشان دهد زدستی
کاینه نگیرد از حنا هم
گر سر نکنم نیاز تسلیم
چون اشک که بشکند کلاهم
از کوشش نارسا مپرسید
ما را نرساند تا بما هم
هر جا بردیم نقب راحت
دیدیم بجا نبود جا هم
بر جوهر تیغ خم منازید
سر می فگند قد دو تا هم
خاری ندمید ازین بیابان
مژگان طلب است خواب پا هم
(بیدل) چو عرق وفا سرشتان
آیند زعبرت از حیا هم