هر چند درین مرحله بیتاب و توانم
چون آبله سر در قدم راه روانم
بر قمری و بلبل زنشاطم مسرائید
من بوی گلم ناله رنگین فغانم
دیدار طلب زهره گفتار ندارد
در جوهر آینه شکسته است زبانم
بار سر دوشم نه جوانیست نه پیری
خم گشته فکر خودم از بسکه گرانم
جرأت زخیالم بچه امید بنازد
فرصت شمر تیر نشسته است کمانم
چون موج گهر صرفه نبردم زتأمل
زین عرصه برون برد همین ضبط عنانم
بر شهرت عنقا نتوان بست خموشی
گردیکه ندارم بچه آبش بنشانم
جزو هم تمیز من و موهوم که دارد
برده است ضعیفی چو میانت زمیانم
از کوشش بیحاصل عشاق مپرسید
مرکز ببغل چون خط پرکار دوانم
مکتوب شکست از پر رنگم مگشائید
شاید که پیامی بشنیدن برسانم
چون صبح چه نازم بمتاع رم فرصت
از دامن برچیده بلند است دکانم
بیدامن و جیب است لباس من مجنون
(بیدل) زتکلف چه درم یا چه فشانم