" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٣: یاد آنفرصت که عیش رایگانی داشتیم

یاد آنفرصت که عیش رایگانی داشتیم
سجده چون آستان بر آستانی داشتیم
یاد آن سامان جمعیت که در صحرای شوق
بسکه میرفتیم از خود کاروانی داشتیم
یاد آن سرگشتگی کز بستنش چون گردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلت که از گرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
گرد آسودن ندارد عرصه جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم
دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم
ذوق وصلی گشت برق خرمن آرامها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
ای برهمن بیخبر از کیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم
هر قدر او چهره می افروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از طپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر زطوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم
شوخی رقص سپند آماده خاکستر است
سرمه سائی بود اگر ذوق فغانی داشتیم
جرأت پرواز هر جا نیست (بیدل) ورنه ما
در شکست بال فیض آشیانی داشتیم