یاران نه در چمن نه بباغی رسیده ایم
بوی گلی بسیر دماغی رسیده ایم
مفت تأملیم اگر وارسد کسی
از عالم برون زسراغی رسیده ایم
از سرگذشت عافیت شمع ما مپرس
طی گشت شعله ها که بداغی رسیده ایم
پردور نیست از نفس آثار سوختن
پروانها بدور چراغی رسیده ایم
بر بیخودان فسانه عیش دگر مخوان
رنگی شکسته ایم و بباغی رسیده ایم
اقبال پرگشائی بخت سیاه داشت
از سایه هما بکلاغی رسیده ایم
از ما تلاش لغزش مستان غنیمت است
اشکی بیک دو قطره ایاغی رسیده ایم
چون سکته ئی که گل کند از مصرع روان
کمفرصت یقین بفراغی رسیده ایم
(بیدل) درین بهار ثمرهاست گلفشان
ما هم بوهم خویش دماغی رسیده ایم