آفتست اینجا مباش ایمن زسر برداشتن
میکشد مژگان وصف از یک نظر برداشتن
بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار
خویش را از خاک نتوان آنقدر برداشتن
شرم دار از فکر گیر و دار اسباب جهان
ننگ آسانیست بار گاو خر برداشتن
جانکنیها در کمین نامرادی خفته است
چون نگین صد زخم باید بر جگر برداشتن
آگهی دست از غبار آرزو افشاندنست
نشه پرواز دارد بال و پر برداشتن
همچو شبنم بی کمند جذیه خورشید عشق
سخت دشوار است ازین گلشن نظر برداشتن
از بساط وحشت ایندشت چون ریگ روان
دانه دل بایدت زاد سفر برداشتن
پیش لعلش دیده خجلت آشیان خیرگیست
نیست با تار نظر تاب گهر برداشتن
چون جرس از درد دل پر بیدماغ افتاده ایم
ناله بسیار است اما کو اثر برداشتن
پستی فطرت چه امکانست نپذیرد علاج
سایه را نتوان زخاک رهگذر برداشتن
شکوه اسباب تا کی زندگانی مفت نیست
تا سری داریم باید درد سر برداشتن
شش جهت (بیدل) غبار رنگ سامان چیده است
احتیاجت نیست دیوار دگر برداشتن