آه با مقصد تسلیم نه پوستم من
نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من
نسبت سلسله ریشه تاکم خون کرد
پا بگل داشتم و آبله ها بستم من
خاصه غیرت عشقست زدن شیشه به سنگ
هر که ساغر کشد از دست تو بد مستم من
نیست گل بیخبر از عالم نیرنگ بهار
تو اگر جلوه کنی آئینه در دستم من
زیر پا آبله را مانع بالیدن نیست
هست اقبال بلندم که سر پستم من
خدمت پیکر خم مغتنم فرصت هاست
نفسی چند کنون ماهی این شستم من
مفت آرام غبار است سجود در عجز
چرخ نتوان شدن از خاک اگر جستم من
غیر تسلیم رهائی چه خیالست اینجا
وهم جرأت قفسی بود که نشکستم من
دل گمگشته که در سینه سپندیها داشت
گرهی بود ندانم بکجا بستم من
همچو عنقا خجل از تهمت نامم مکنید
در کجایم بنمائید اگر هستم من
نیستی شیخ که نفرت رسد از رندانت
تو خمار از چه کشی (بیدل) اگر مستم من