آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
            زین دو دم زندگی ئی تا بقیامت مردن
         
        
            داغ یأسم که بکیفیت شمعست اینجا
            آگهی سوختن و بستن چشم افسردن
         
        
            فرصت هستی از ایمای تعین خجلست
            صرفه نقد شرر نیست مگر شمردن
         
        
            پارسائی چه قدر شرم فضولی دارد
            بال سعی مگس و ناله بعنقا بردن
         
        
            مشت خاکیم کمینگاه هوائی که مپرس
            چه خیالست بپرواز عنان نسپردن
         
        
            دل تنگ حوصله و دشت تعلق همه خار
            یارب این آبله را چند توان آزردن
         
        
            چه توان کرد بهر بیجگریها (بیدل)
            ناگزیریم زدندان بجگر افشردن