" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٢: از خودسری مچینید ادبار تا بگردن

از خودسری مچینید ادبار تا بگردن
خلقیست زینچنین سر بیزار تا بگردن
ای غافلان گر این است آثار سربلندی
فرقی نمی توان یافت از دار تا بگردن
تسلیم تیغ تقدیر زین بیشتر چه بالد
چون موست پیکر ما یکتار تا بگردن
زین سرکشی چه دارد طبع جنون سرشتت
آفاق همچو سیلست در کار تا بگردن
تمکین نمی پسندد هنگامه رعونت
زین وضع زیر تیغست کهسار تا بگردن
فرد است خاک ایندشت پا بر سر شکسته است
امروز در ته پاس انگار تا بگردن
خلقیست زین جنون زار عریان بی تمیزی
دستار تا بزانو شلوار تا بگردن
رنج خلاب دنیا مست بهار خوبیست
تا پا نهی که رفتی یکبار تا بگردن
مینای این خرابات بی می نمیتوان یافت
در خون نشستگانند بسیار تا بگردن
کز حرص ما تعلق دارد سر تملق
چندیش پای در گل بگذار تا بگردن
موج گهر چه مقدار از آب سر برآرد
دارد بنای اقبال دیوار تا بگردن
تا بند بندت از هم چون سبحه وانگردد
عقدا نامل یاس بشمار تا بگردن
تا زندگیست چون شمع ایمن نمی توان زیست
یک کوچه آتش از پاست این خار تا بگردن
در خلق اگرباین بعد بی ربطی وفاقست
پیغام سر توان برد دشوار تا بگردن
کو سیلی ضروری یا تیغ امتحانی
خلقی نشسته اینجا بیکار تا بگردن
کو طاعتی که ما را تا کوی او رساند
تسبیح تا زبانست زنار تا بگردن
بید بهار یأسیم از بی بری مپرسید
اعضا بخم شکستیم زین بار تا بگردن
رنگ حنایش امشب سیر بهار ناز است
پابوس و منت خون بردار تا بگردن
زان جرأتی که سودم دستی بتیغ نازش
بردم زهر سر انگشت زنهار تا بگردن
چون شعله برده بودم بر چرخ بار طاقت
رنگ شکسته ام کرد هموار تا بگردن
سودائی هوس را کم نیست موی سر هم
(بیدل) مپیچ ازین بیش دستار تا بگردن