" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٣: از سعی ما نیامد جز زور در گریبان

از سعی ما نیامد جز زور در گریبان
چون شمع قطع کردیم شب تا سحر گریبان
در جستجوی مقصود نتوان بهرزه فرسود
از عالم خیالات دارد خبر گریبان
بلبل گر از دل جمع احرام بیضه بندی
فکر یقین ندارد جز زیر پر گریبان
خلقی گذشت ازین دشت نامحرم حلاوت
هر چند پیش پا داشت چون نیشکر گریبان
بیرون خانمانها آغوش عشق بازست
مجنون نمیفروشد بر بام و در گریبان
صبح بهار امکان سامانش اینقدر نیست
گر ذوق سیر باشد از ما ببر گریبان
شرم حضور دل برد از طبع ما فضولی
سر تا کجا فرازد موج گهر گریبان
چون گل ازین گلستان دیوانها گذشتند
چاکی بسینه مانده است با ما زهر گریبان
زین دشت و در بهم چین دامان جهد و خوشباش
ما کسوت خیالیم پا تا بسر گریبان
آن کیست باز دارد ما را زهرزه تازی
دامان وحشت شمع گیرد مگر گریبان
سر در هوا فشردیم راهی بدل نبردیم
پر بی تمیز مردیم آئینه در گریبان
فریاد یک تأمل راهم بدل ندادند
بر آسمان گشودیم چندین سحر گریبان
سررشته مقاصد در دست سعی کس نیست
خواهی بدامن آویز خواهی بدر گریبان
فطرت به پستی افتاد زین دشت و در نوردی
از دامن و کمر بود برجسته تر گریبان
تا سر بامن دزدم (بیدل) زچنگ آفات
جز در ته زمین نیست جای دگر گریبان