" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٩: اگر مشت غبار خود پریشان میتوان کردن

اگر مشت غبار خود پریشان میتوان کردن
بچشم هر دو عالم ناز مژگان میتوان کردن
متاع زندگی هر چند می ارزد بباد اینجا
بهمت اندکی زین قیمت ارزان میتوان کردن
شب حرمان فرو برده است عصیانگاه هستی را
اگر اشکی بدرد آید چراغان میتوان کردن
بهار دستگاه شوق و چندین رنگ سودائی
جنون مفتست اگر یکناله عریان میتوان کردن
غبار وادی حسرت فسردن برنمیدارد
بپای هر که از خود رفت جولان میتوان کردن
اگر حرص گهر دامن نگیرد قطره ما را
برون زین بحر چندین رنگ طوفان میتوان کردن
برنگ شمع دارم رفتنی در پیش ازین محفل
بپا جهدی که نتوانم بمژگان میتوان کردن
بوحشت دامن همت اگر یکچین بلند افتد
جهانی را غبار طاق نسیان میتوان کردن
بطاوسی نیم قانع زگلزار تماشایت
مرا زین بیشتر هم چشم حیران میتوان کردن
ادبگاه محبت گر نباشد در نظر (بیدل)
زشور دل دو عالم یک نمکدان میتوان کردن