پر ملاف از جوهر باریک بینی داشتن
سرمه میخواهد زبان موی چینی داشتن
خفته چندین ملک جم در حلقه تسلیم فقر
خاتمی دارد جهان بی نگینی داشتن
همت از دریوزه علم و عمل وارستن است
ناز کن خرمن زننگ خوشه چینی داشتن
بی مژه بستن رهائی نیست زین آشوبگاه
چون نگه تا کی غم عبرت کمینی داشتن
آنقدر کز فکر استغنا برون آئی بس است
تا کجا خواهی دماغ نازنینی داشتن
شعله را گفتم سرت پامال خاکستر که کرد
گفت سودای رعونت آفرینی داشتن
تا سواد کلک تقدیر اندکی روشن شود
سرمه گیر از چشم بر خط جبینی داشتن
بی نیازانی که پا بر اوج عزت سوده اند
جسته اند از پستی و بالانشینی داشتن
قید جسم آنگه دماغ بی نیازی شرم دار
آسمان بالیدن و گرد زمینی داشتن
بوی این گلشن هم از غوغای زاغان نیست کم
پنبه گوش اندکی باید به بینی داشتن
گر بلفظ و معنی افکار (بیدل) وارسی
ترک کن اندیشه سحرآفرینی داشتن