بسکه ناموس وفا دارد کمین حال من
هر که بسمل گشت می بندد طپش در بال من
بیخودی در بال حیرت میرسد آینه ام
میتوان کردن برنگ رفته استقبال من
ساز پروازم هوای گلشن دیدار کیست
جوهر آینه میبالد زگرد بال من
دوش در بزم وفا نرد تجرد با ختم
شش جهت را بر قفا افگند نقش خال من
در دل هر ذره گرد وحشتم پر میزند
گر همه آینه گردی نیست بی تمثال من
نسخه داغست و سامان سواد سوختن
میتوان خواند از جبینم نامه اعمال من
کو جنونی کز نفس شور قیامت واکشم
چون شرر تفصیل چندین گلخنست اجمال من
جز فنا در هیچ جا امیدی از آرام نیست
آتشم خاکستر افتاده است در دنبال من
همچو گل (بیدل) خمار انفعالی میکشم
شرم پار است آبیار ریشه امسال من