بکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین
سیاه پوس سیه خانه ایست گوشه نشین
چو سایه جذبه خورشید او سراپایم
چنان ربود که نگذاشت سجده ام بجبین
سراغ مردمک از چشم مامگیر و مپرس
خیال خال سیاه تو کرده است کمین
هوای گلشن یاد ترا بهاری هست
کزو چو شعله توان کرد نالها رنگین
چو صبح از دم تیغ تو پای تا بسرم
جراحتیست که دارد تبسمی نمکین
بشعله کاری غیرت هزار دوزخ نیست
بسوز هستی من تا بسوی غیر مبین
بحلوه ات رگ گلدسته بند مژگانم
بها می چکد اینجا زدامن گلچین
زبس بحسرت رنگ حنا گداخته ام
زخاک من کف پای تو میشود رنگین
هجوم حیرتم از نقش پای خود دریاب
تو میخرامی و من نقش بسته ام بزمین
چو کوه غیر زمینگیریم علاجی نیست
شکست در ره من شیشها دل سنگین
طپیدن از چه جرس وام بایدم کردن
نفس ندارم و دل ناله میکند تلقین
زسر برآر هواهای عافیت طلبی
بعالمی که منم سایه نیست سایه نشین
درین حدیقه سرو برگ خواب ناز کراست
بهار هم زپر رنگ میکند بالین
بهار لاله این باغ دیده ئی (بیدل)
تو هم بخاتم دل داغ نه بجای نگین