بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن
هنگامه رعونت مندیش خاصه شمع
در هر سر آتشی هست تا نقش پا نکردن
آیه حضوریم اما چه میتوان کرد
شرمت بدیده ما زد قفل وانکردن
در بارگاه اکرام مصنوع بی یقینی است
با یک جهان اجابت غیر از دعا نکردن
از شوخ چشمی ما آن جلوه ماند محجوب
داد از جنون نگاهی آه از حیا نکردن
هر چند رنگ نازت مشاطه غنا بود
بر خون ما ستم کرد یاد حنا نکردن
حیفست محرم بحر بر موج خورده گیرد
با خلق بی حیائیست شرم از خدا نکردن
قلقل نواست مینا ای ساقیان صفیری
بر رنگ رفته ما تا کی صدا نکردن
وصل گه درین بحر موقوف بی تلاشی است
ای موج مصلحت نیست ترک شنا نکردن
نقد غنائم عمر واجستم از رفیقان
گفتند دامن هم از کف رها نکردن
انجام کار چون موج منظور هیچکس نیست
عمریست میرود پیش رو بر قفا نکردن
محجوب گفتگوایم مقدور جستجوایم
گفتار ما خموشی است کردار ما نکردن
(بیدل) غم علایق حیفست بار دوشت
سر نیست اینکه باید از تن جدا نکردن