" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧١: تا بکی چون شمع باید تاج زر برداشتن

تا بکی چون شمع باید تاج زر برداشتن
چند بهر آبرو آتش بسر برداشتن
چند باید شد زغفلت مرکز تشنیع خلق
حرف سنگین تا بکی چون گوش کر برداشتن
از حلاوت بگذر ای نی قدردان درد باش
ناله ناپیداست گر خواهی شکر برداشتن
رنگی از عشرت ندارد نوبهار اعتبار
زین چمن باید چو شبنم چشم تر برداشتن
ناله دردی نمایان از دل صد چاک باش
فیضها دارد سر از جیب سحر برداشتن
پیش دونان چند ریزی آبروی احتیاج
از جهان بردار باید دست اگر برداشتن
نخل هستی از علایق ریشه محکم کرده است
چون نفس میباید از یکسو تبر برداشتن
ساز بزم ناامیدی پر نزاکت نغمه است
ناله ئی دارم که نتواند اثر برداشتن
ای سپند از یک صدا آخر کجا خواهی رسید
چون جرس زین جنس باید بیشتر برداشتن
چشم تا وا کرده ایم از خویش بیرون رفته ایم
شعله ما را قدم برده است سر برداشتن
کلفت احباب ما را زنده زیر خاک کرد
بیش ازین نتوان غبار یکدگر برداشتن
بار دنیا کی توان (بیدل) بآسانی کشید
کوه هم می نالد از زیر کمر برداشتن