" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٨: ترشح ما به ناز دلی را محو احسان کن

ترشح ما به ناز دلی را محو احسان کن
تبسم میکند آینه بر گیر و نمکدان کن
طربگاه جهان رنگ استعداد میخواهد
در اینجا هر قدر آغوش گردی گل بدامان کن
شکست خودسری تسخیر صد حرص و هوس دارد
جهانی گبر از یک کشتن آتش مسلمان کن
بهار جلوه ئی گر اندکی از خود برون آئی
چو تخم از ریشیه بیرون دادنی تحریک مژگان کن
بگوشم ازشبستان عدم آواز می آید
که چون طاوس اگر از بیضه وارستی چراغان کن
نگاه یار هر مژگان زدن درس رمی دارد
تو هم ای بیخبر از خود رو و گرد غزالان کن
اگر در سایه مژگان مورت جا دهد فرصت
براحت واکش و آرایش چتر سلیمان کن
بدریا قطره گم گشته از هر موج میجوشد
فرو رو در گداز دل جهانی را گریبان کن
بجرم بیگناهی سوختن هم حیرتی دارد
برنگ شمع از هر عضو خویش آینه عریان کن
نفس دزدیدنت کیفیت دل نقش می بندد
گهر انگاره ئی داری بضبط موج سوهان کن
زخاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن (بیدل)
بدین تدبیر دشوار دو عالم بر خود آسان کن