" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٩: تغافل دارد از اسباب امکان اقتدار من

تغافل دارد از اسباب امکان اقتدار من
جهانی را بچشم بسته می بیند کنار من
چو تصویر از طلسم رنگ ممکن نیست و راستن
ندانم از کجا گردید حیرانی دچار من
زنقدم کیسه هسته سر موئی نمی بالد
خجالت میکشد از پیرهن جسم نزار من
نیم آینه اما از حضورت عشرتی دارم
که بر میگردد از هر گردشی رنگ بهار من
دو عالم بسمل از هر قطره خونم میکند طوفان
نمیدانم که می آید بانداز شکار من
نگاه حسرتش آخر قیامت کرد در چشمم
ببرق ناله زد دود چراغ انتظار من
شهید حسرتم افسردنم صورت نمی بندد
طپیدن میکشد خون از رگ سنگ مزار من
علاج زحمت هوش از جنون میبایدم جستن
باین آتش مگر از پا نشیند خار خار من
گهر داری صدف را از شکست ایمن نمیسازد
بضاعتها دلست و دل نمی آید بکار من
چو اشکم خودفروشی بیعرق نگذاشت دردت را
نهانها آب شد آخر زشرم آشکار من
برنگی ناتوانی محمل افسردنم (بیدل)
که گر از خود روم بر رنگ نتوان بست بار من