" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٤: جنون ما بیابانهاست از آوارگی بیرون

جنون ما بیابانهاست از آوارگی بیرون
چو مجنون کاش سازد گرد ما با دامن هامون
سراغ عافیت از برگ برگ این چمن جستم
کجا آرام کو راحت جهانی میطپد در خون
مقیم سایه بید از چمن دارد فراغتها
برفع بیکسی کم نیست موهم بر سر مجنون
درین گلزار ممکن نیست از تحقیق گلچیدن
زدامان زمین یکچشم حیران گیر تا گردون
تبسم نسخه از لعلش که دارد تاب بردارد
رگ یاقوت میگردد نمایان زین خط موزون
فنون نرگسش هر جا کتاب سحر پردازد
بجیب خم نگاه چشم حیرانست افلاطون
تب شوق که میجوشد زمغز استخوان من
که از نبضم چو تار شمع آتش میجهد بیرون
سواد اضطراب موج این طوفان نشد روشن
حباب آن به که عینک بشکند در دیده جیحون
گرفتم واشگافی پرده رمز نفسها را
چه خواهی خواند جز اوهام ازین سطر هوا مضمون
بغیر از عشق رنگی نیست حسن بی نیازی را
همه گر نام لیلی برده ئی گل میکند مجنون
مپرسید از نسیم ناتوان پرواز ایجادم
دم صبح ازل بودم نفس گل کرده ام اکنون
باین عجزی که در بنیاد طاقت دیده ام (بیدل)
مگر کوهی شوم تا ناله پردازم من محزون