" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٩: چون صبح نخندد زقبایم غم دامن

چون صبح نخندد زقبایم غم دامن
جسته است گریبان از عالم دامن
تا وحشت عنقائیم آهنگ جنون کرد
گر دو جهان سوخت نفس در خم دامن
از تنگی دل وسعت امکان بگره رفت
شد کلفت این گرد دلیل رم دامن
کر ترک حسد چهره توفیق فروزد
چون آتش یاقوت نشین بی غم دامن
بال رم فرصت نتوان کرد فراهم
چاکست گریبان گل از ماتم دامن
بر صورت دنیا زده ام پهلوی تسلیم
پایست درین انجمنم توام دامن
طاقت اثر حوصله گم کرد درین باغ
حیرت گلی آورد که گفتم کم دامن
فریاد که بر چهره ما داغ تری ماند
چون شمع نچیدیم بمژگان نم دامن
(بیدل) بفشارد دل تنگم چه توان کرد
صحرا شدم اما نشدم محرم دامن