" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٠: چون گهر هر چند بر دریا تند غوغای من

چون گهر هر چند بر دریا تند غوغای من
در نم یک چشم سر غرقست سر تا پای من
ناتوانی همچو من در عالم تسلیم نیست
بیشتر از سایه می بوسد زمین اعضای من
مسند آتش همان تسلیم خاکستر خوشست
جز غبار خویش ننشیند کسی بر جای من
اینقدر چون شمع محو انتظار کیستم
بر سر مژگان وطن کرده است دیدنهای من
منع درسعی طلب ترغیب سالک میشود
«لن ترانی » داشت درس همت موسای من
زندگی پر بیخبر بود از اشارات فنا
قامت خم گشته گردید آبرو ایمای من
لفظ ممکن نیست بر معنی نچیند دقتی
باده بر دل سنگ بست از الفت مینای من
ناله محو خیالت قابل تحریر نیست
هر قدر ننوشته ام بی پرده است انشای من
در جنون عریانیم تشریف امنی دیگر است
یارب این خلعت نگردد تنگ بر بالای من
از غبار شیشه ساعت قدح پر میکنم
خشکی این بزم نم نگذاشت در صهبای من
سایه ام (بیدل) زنیرنگ غم و عیشم مپرس
نیست ممتاز آنقدر روز من از شبهای من