" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٤: حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن
عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن
درین بحر آبروئی غیر ضبط خود نمی باشد
چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن
ندارد مغز تمکین از خیال میکشی بگذر
ببوی باده ئی چون پنبه مینا قناعت کن
بمحرومی کشد تا کی گرانخیزی چو مژگانت
تماشا میرود از دیده چون نظاره سرعت کن
حبابت از شکست آغوش دریا میکند انشا
غبار عجز اگر بر خویش بالد ناز شوکت کن
علاج چشم خودبین نیست جز مژگان بهم بستن
چو آئینه نمد را پنبه این داغ کلفت کن
بنومیدی دل از زنگ هوسها پاک میگردد
گرش صیقل کنی از سودن دست ندامت کن
زمشت خاک غیر از سجده کاری برنمی آید
عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن
دل هر زده اینجا چون تو جانی در بغل دارد
مناز ای بیخبر چندین مروت کن مروت کن
باحسان ریزش ابر کرم موقع نمیخواهد
گرفتم قابل رحمت نباشم باز رحمت کن
در اینجا سعی غواص از صدف وامیکشد گوهر
توهم باری دل ما واشگاف او را زیارت کن
سبکروحیست (بیدل) محمل انداز پروازت
فسردن تا بکی با ناله دردی رفاقت کن