حیرت آهنگم که می فهمد زبان راز من
گوش بر آینه نه تا بشنوی آواز من
نالها در سینه از ضبط نفس خون کرده ام
آشیان لبریز نومیدیست از پرواز من
حسن اظهار حقیقت پرنزاکت جلوه بود
تا ببزم آیم زخلوت سوخت رنگ ناز من
لفظ شد از خودفروشی معنی بیرنگیم
نیست غیر از من کسی چون بوی گل غماز من
دل بهر اندیشه ئی طاوس بهاری دیگر است
در چه رنگ افتاده است آینه گلباز من
مشت خاکی بودم آشوب نفس گل کرده ام
ناله ئی کز سرمه جوشاندم بس است اعجاز من
داغ شو ای پرشس از کیفیت حال سپند
نغمه ئی دارم که آتش میزند در ساز من
گوش گو محرم نوای پرده عجزم مباش
اینقدرها بسکه تا دل میرسد آواز من
با مزاج هستیم ربطی ندارد عافیت
رنگ تصویر دلم خونست و بس پرواز من
شمع را در بزم بهر سوختن آورده است
فکر انجامم مکن گردیده ئی آغاز من
چشم تا بر هم زنم زین دامگاه آزاده ام
در خم مژگان وطن دارد پر پرواز من
اینقدر (بیدل) بدام حیرت دل میطپم
ره زمن بیرون ندارد فکر گردون تازمن