خواه غفلت پیشکی کن خواه آگاهی گزین
ایعدم فرصت دو روزی هر چه میخواهی گزین
ذره تا خورشید امکان گرم از خود رفتن است
یکقدم با هر چه جوشد شوق همراهی گزین
هر قدر غفلت فزون تر لاف هستی بیشتر
ای طلسم خواب ازین افسانه کوتاهی گزین
چند در آتش نشانندت بافسون غرور
اختصار ناز چون شمع سحرگاهی گزین
دستگاه مشت خاک ناتوان پیداست چیست
ایغبارت رفته بر باد آسمان جاهی گزین
هیچکس خود را نمیخواهد غبارآلود عجز
ای گدا گر اختیاری باشدت شاهی گزین
پرتو شمع هدایت در کمین غفلتست
خضر اگر زین دشت مطلوبست گمراهی گزین
جاه اگر بالد همین شاهیست اوج عبرتش
از کمال فقر باش اگه هواللهی گزین
هر دو عالم شوخی پست و بلند ناز است
گر نگه قاصر نباشد ماه تا ماهی گزین
در تماشاگاه هستی کور نتوان زیستن
محرم آنجلوه شو یا مرگ ناگاهی گزین
اعتبار اندیشه ئی (بیدل) ندامت ساز کن
شمع محفل بودن آسان نیست جانگاهی گزین