" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٦: درین وادی که می یابد سراغ اعتبار من

درین وادی که می یابد سراغ اعتبار من
مگر آینه گردد خاک تا بینی غبار من
کجا بال و چه طاقت نازنم لاف پرافشانی
نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من
زساد مدعا چون سبحه جز کلفت نمی بالد
بجای نغمه یکسر عقده پرورده است تار من
باین آتش که دل در مجمر داغ وفا دارد
امکانست گردد شمع خامش بر مزار من
درین عبرت سرا بگذار محو چشم حیرانم
مباد از بستن مژگان گره افتد بکار من
فنا مشتاقم اما سخت بی سرمایه آهنگم
فلک چون سنگ بر دوش شرر بسته است بال من
چو آن شمعی که پرتو در شبستان عدم دارد
سفیدی کرد راه زندگی در انتظار من
ندارد هستیم غیر از عدم مستقبل و ماضی
چو دریا هر طرف در خاک میغلطد کنار من
نگاه عبرت از هر نقش پا با سرمه میجوشد
تو هم آینه روشن کن زوضع خاکسار من
بصد تمثال رنگ رفته استقبال من دارد
بهر جا میروم آینه میگردد دچار من
چو شبنم یکدودم فرصت کمین وحشتم (بیدل)
نیم گوهر که خودداری تواند شد حصار من