درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن
تا برنیائی از خویش نتوان بخود رسیدن
خوبی یکی هزار است از شیوه تواضع
ابروی ناز گردد شاخ گل از خمیدن
تا گوش میتوان شد نتوان همه زبان شد
نقصان نمیفروشد سرمایه شنیدن
ای هرزه جلوه فهمان غافل زدل مباشید
کوری درشت روئی آئینه را بدیدن
جز عجز سعی ناقص چیزی نمیبرد پیش
افتادنست چون اشک اطفال را دویدن
فقر و حضور تمکین جاه و هزار خفت
از بحر و بیقراری از ساحل آرمیدن
حیفست محرم دل گردد فسانه مایل
آینه در مقابل آنگه نفس کشیدن
از تیغ مرگ عشاق رنگ بقا نبازند
عمر دوباره گیرند چون ناخن از بریدن
تا جلوه کرد شوخی حسن تو در عرق زد
دارد حیا باین رنگ آینه آفریدن
صید کمند عجزم سامان وحشتم کو
رنگ شکسته دارد صد رنگ دام چیدن
طاوس این بهارم ساغرکش خمارم
در راه انتظارم صد چشم و یک پریدن
گر هستیم باین رنگ محجوب خودنمائیست
آینه برنیارد تصویر از کشیدن
چون تخم اشک (بیدل) نومیدی آبیارم
بی برگ ازین گلستان می بایدم دمیدن