" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٩: درین محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن

درین محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن
پریشانی است مشت خاک را سر بر هواکردن
اگر یکسجده احرام نماز نیستی بندی
قضای هر دو عالم میتوان یکجا ادا کردن
مشو مغرور بنیادی که پرواز است تعمیرش
زغفلت چند خواهی تکیه بر بال هما کردن
بساط چیده صبح از نفس هم میخورد بر هم
ندارد آنقدر اجزای ما را توتیا کردن
رهائی نیست روشن طینتانرا از سیه بختی
که نور و سایه را نتوان به تیغ از هم جدا کردن
می مینای آگاهی فنا کیفیتست اینجا
به بنیاد خود آتش زد شرار از چشم واکردن
مقام عافیت جز آستان دل نمی باشد
چو حیرت بایدم در خانه آینه جا کردن
تمنا شد دلیل من بطوف کعبه فیضی
که از هر نقش پایم میتوان دست دعا کردن
بعریانی گریبان چاکی از سازم نمیخندد
مدوز ای وهم بر پیراهن مجنون قبا کردن
گداز یأس در بارم مکن تکلیف اظهارم
شنیدم سرمه است سرمه نتواند صدا کردن
اگر روشن شود (بیدل) خط پرکار تحقیقت
توانی بی تأمل ابتدا را انتها کردن