دل چیست که بی روی تو از درد طپیدن
چون آب زآینه توان ناله شنیدن
بی چاک جگر رمز محبت نشود فاش
خط عرضه دهد نامه عاشق بدریدن
تسلیم همان شاهد اقبال وصولست
افتادگی از میوه دهد بوی رسیدن
راحت طلبی سرشکن چین جبین باش
کس ره نتواند بدم تیغ بریدن
از دل بتغافل زدنش بی سببی نیست
چیزی بنظر دارد از آینه ندیدن
بی ساخته ناز تو بس مست غرور است
می میکشد از رنگ حنا دست کشیدن
زین مزرعه خجلت ثمر حاصل خویشم
تبخال چه تخم آورد از شوق دمیدن
پیری هوس جرأت جولان نپسندد
ما را دو سه گام آنسوی پا برد خمیدن
جز اشک پریشان قدم من نتوان یافت
آن دانه که از ریشه برد پیش دویدن
(بیدل) همه معنی نظران پنبه بگوش اند
من نیز شنیدم سخنی از نشنیدن