دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن
زجوهر خانه آینه را زیر و زبر کردن
بغیر از معنی خواری ندارد نقد تحصیلی
کتاب حرص را شیرازه از مد نظر کردن
اگر چون آفتاب آینه همت جلا گردد
توانی خاک را از یک نگاه گرم زر کردن
زقید خود برا ای غنچه یکساعت گلستان شو
نفس را تا بکی شیرازه لخت جگر کردن
درین دریا که از ساحل تیمم میکند موجش
بآب دیده می باید وضوئی چون گهر کردن
برنگ سایه گم کن نقش پا درنقش پیشانی
ره عجزی که ما داریم آسان نیست سر کردن
زخاکستر تفاوت نیست دود آتش خس را
ندارد آنقدر فرصت شب ما را سحر کردن
شرر در پنبه بستن نیست از انصاف آگاهی
زمکتوبم ستم نتوان ببال نامه بر کردن
وبال لذت دنیاست بال رستگاریها
گره در کاری کم افتد از ترک شکر کردن
زفیض اغنیا با تشنه کامیها قناعت کن
ندارد چشمه خورشید غیر از چشم تر کردن
فراهم تا شود سررشته آغوش تحقیقت
چو تار سبحه از صد جیب باید سر بدر کردن
ندامت میکشد عشق از دل فسرده ام (بیدل)
ندارد گنج در ویرانه جز خاکی بسر کردن