دوری مقصد دمید از سرکشیدنهای من
نقش پا گم کرد پیش پاندیدنهای من
چون نفس از هستی خود در غبار خجلتم
کز جهانی برد آسایش طپیدنهای من
الفت هستی چو صبحم نردبان وحشت است
چین دامن نیست جز بر خویش چیدنهای من
شور محشر گوش خلقی وانکرد اما چسود
اندکی نزدیک میخواهد شنیدنهای من
شمع ماتمخانه یاسم زاحوالم مپرس
بیتوی در آغوش مژگان سوخت دیدنهای من
خاکساری آبیارم چون نهال گردباد
گرد میگردد بلند از قدکشیدنهای من
سیر جیب امن امکان بود بی سعی گداز
همچو شمع آمد بکار از هم چکیدنهای من
پا بدامن دارم و جولان حرص آسوده نیست
خاک افسردن بفرق آرمیدنهای من
ریشه وامانده ام رنگ نمو گم کرده ام
با رگ یاقوت میجوشد دویدنهای من
چون ثمر (بیدل) بچندین ریشه جولان امید
تا شکست خود رسید آخر رسیدنهای من