رساند عمر بجائی دل از وفا کندن
که کس نگین نتواند بنام ما کندن
زدست عجز بلندی چه ممکن است اینجا
مخواه از آبله دندان پشت پا کندن
اگر بناله کنی چاره گرانی دل
هزار کوه توانی بیک صدا کندن
بجانکنی نشود کام مدعا شیرین
زمین مرقد فرهاد تا کجا کندن
چو بخت نیست باقبالت اشتلم چه بلاست
زرشک سایه نباید پر هما کندن
جهان چوشمع فرو میرود بخاک سیاه
بسر فتاده هواهای زیر پا کندن
قد دو تا بکجا میبری تأمل کن
عصا بپیش گرفته است جابجا کندن
چو صبح شهرت موهوم جز خجالت نیست
نگین بخنده ده از نقش بر هوا کندن
گشود تکمه به پیراهن حیا مپسند
قیامت است دل از بند آن قبا کندن
بوهم نشو و نما نخل های این گلشن
رسانده اند بگردون زبیخها کندن
فتاد کشمکشی چند در کمین نفس
خوشست گر کند این ریشه را رسا کندن
تلاش رزق به تهدید کم نشود (بیدل)
فزود تیزی دندان آسیا کندن