" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١: رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهائی کن

رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهائی کن
پرافشانده را بسم الله بخت آزمائی کن
زغفلت چند ساز نغمای بی اثر بردن
بقدر اضطراب یک سپند آتش نوائی کن
ندامت رهبر است آنجا که طاقتها ضعیف افتد
زخود گر برنیائی نوحه ئی برنارسائی کن
نگاه عبرت از درد زمینگیری چه غم دارد
مژه بر دار و رفع شکوهای بیعصائی کن
دماغ سربلندی خاص استغناست ای غافل
تو گرد احتیاجی بر فلک هم جبهه سائی کن
نیاز پای بوسش تحفه دیگر نمی خواهد
بخون هر دو عالم صفحه شوقی حنائی کن
زپیش آهنگی قانون عبرتها مشو غافل
بهر سازی که در پای شکست آید صدائی کن
حضور آفتاب از سایه ریزد رنگ خورشیدی
چو محو جلوه اش گشتی دو عالم خودنمائی کن
حوادث با طبیعت کارها دارد ملایم شو
شکست رنگ بسیار است فکر مومیائی کن
نفس تا بی نشان گشتن کمین زندگی دارد
غبار ترا بهر رنگی که میخواهی هوائی کن
تمیز نام و ننگست آشیان عزت و خواری
اگر زین دام وارستی مگس باش و همائی کن
سحاب فضل از هر قطره استعداد میریزد
نه ئی کم از صدف ایدست حاجت دل گدائی کن
جهان غیرست تا الفت پرست نسبت خویشی
زخود بیگانه شو با هر که خواهی آشنائی کن
فریب اعتباراتست (بیدل) مانع وصلت
غبار نیستی شو خاک در چشم جدائی کن