" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤: سر بزیر تیغ و پا بر خار باید تاختن

سر بزیر تیغ و پا بر خار باید تاختن
چون بعرض آمد برون تار باید تاختن
نغمه تحقیق محو پرده اخفا خوشست
یکقدم ره چون نفس صد بار باید تاختن
منت هستی قبول اختیار کس مباد
دوش مزدوریم زیر بار باید تاختن
چون بهارم کوشش بیجا ندارد انقطاع
رنگ امسال را تا پار باید تاختن
جهد منصوری کمینگاه سوار همت است
گر تو هم زین عرصه ئی تا دار باید تاختن
دشت آتشبار و دل بیچاره ضبط عنان
نیسواران نفس ناچار باید تاختن
پاس دل تا چند دارد کس درین آشوبگاه
شیشه در باریم و بر کهسار باید تاختن
مرکز پرکار غفلت ها همین جسم است و بس
سایه را پیش و پس دیوار باید تاختن
چون گلم در غنچه چندین چشم زخم آسوده است
آه ازان روزیکه در بازار باید تاختن
عرصه شوق عدم پر بیکنار افتاده است
هر چه باشی چون شرر یکبار باید تاختن
سعی مردی خاک شد هرگاه همت باخت رنگ
مرکب پی کرده را دشوار باید تاختن
سر بگردون تازیت چون شمع پر بیصرفه است
چاه پیش است اندکی هشیار باید تاختن
پیش پای سایه تشویش بلند و پست نیست
گر جبین رهبر شود هموار باید تاختن
موج ما تا گوهر دل ره بآسانی نبرد
در پی این آبله بسیار باید تاختن
ای سحر زین یک تبسم وار جولان نفس
تا کجا گل بر سر دستار باید تاختن
شرم دار از دعوی هستی که در میدان لاف
یکقدم ره چون نفس صد بار باید تاختن
از خط تسلیم (بیدل) تا توانی سر متاب
سبحه را بر جاده زنار باید تاختن