صبحست ازین مرحله یاس بدر زن
چون صبح توهم دامن آهی بکمر زن
کم نیستی از غیرت فریاد ضعیفان
بر باد درو و دست بدامان اثر زن
چون نی گره کار تو لذات جهان است
گر دست دهد تاله ات آتش بشکر زن
خمها همه سنگ اند زمینگیر فشردن
خامیست درین میکده گو جوش شرر زن
زین بحر خطر مقصد غواص تسلیست
دل جمع کن و سنگ بسامان گهر زن
ساغر کش این میکده مخموری راز است
خمیازه مهیا کن و بر حلقه در زن
تا منفعل کوشش بیهوده نباشی
بر آتش افسرده ما دامن تر زن
مجنون رو شان خانه دربسته امن اند
تا خون نخوری گل بدر کسب هنر زن
در ملک هوس رفع خمار است جنون هم
گر دست بجامت نرسد دست بسر زن
قطع نظر اولی است زپیچ و خم آمال
این شاخ پراگنده دمیده است تبرزن
پر مایل نیرنگ تعلق نتوان زیست
یک چین جبین دامن ازین معرکه بر زن
(بیدل) دلت از گریه نشد نرم گدازی
خواب تو گرانست برخ آب دگر زن