صف حرص و هوا در هم شکستی کج گلاهی کن
دل جمعست ملک بی نیازی پادشاهی کن
نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت
سراب وهم گو در چشم مغروران سیاهی کن
برون افتاده است از کیسه نقد رائج دنیا
قیاس ثابت و سیار پوج از فلس ماهی کن
تو گوهر در گره بستی و از طوفان غم رستی
فلک گو کشتی جمعیت امکان تباهی کن
زرنگ آمیزی دنیا چه بیند عقل جز عبرت
بخویش آورده روئی سیر گلزار آلهی کن
تقدس پایه قدرت باین پستی نمیخواهد
همه گر آسمان گردی زهمت عذرخواهی کن
زطبل و کرنای سلطنت آواز می آید
که دنیا بیش ازین چیزی ندارد ترک شاهی کن
حقست آینه دار جوهر احکام تنزیهت
برآوردی زدل زنگار باطل هر چه خواهی کن
مفرما خدمت مخلوق مسجود ملائک را
فریب غیر وهمی بود اکنون قبله گاهی کن
تأمل شبهه ایجاد است در اسرار یکتائی
زوهم ظاهر و مظهر بر اسیر کماهی کن
جهان در خورد استعداد حکمی در نظر دارد
توهم فرمان بملک لاشریک خویش راهی کن
شهود حق ندارد این کنم یا آن کنم (بیدل)
به اقبال یقین صید اوامر تا نواهی کن