" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٥: صفا گل کرده ئی تا کی غبار رنگی نشکستن

صفا گل کرده ئی تا کی غبار رنگی نشکستن
تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن
باین عجزی که ساز تست از وضع ادب مگذر
بدامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن
کفی خاکی و افسون نفس داده است بر یادت
کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن
امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این
بمنزل خفتن و گر دره و فرسنگ نشکستن
بوهم ایکاش میکردم علاج بیدماغیها
رسا شد نشاء یاس از خمار بنگ نشکستن
نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری
درین کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن
درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد
چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن
بجام عیش امکان عمرها شد سنگ میبارد
توهم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن
سلامت از دل افسرده خونها میخرد (بیدل)
ندامت میکشد زین ساز بی آهنگ نشکستن