صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
ایدلت آینه عرض جوهرت دارد زیان
ننگ آگاهیست عرض کلفت از روشن دلان
آتش یاقوت را جز رگ نمیباشد دخان
چون سپندم محمل شوق آنقدر وامانده نیست
جاده میگردد بهر جا زین جرس بالد فغان
موج گوهر نیست اینجا خضر ره در کار نیست
رنگ از خود رفته جز رفتن ندارد همعنان
هر قدر از خود برائی دستگاه عبرتی
منظر قدر تو دزدیده است چندین نردبان
گوش کس قابل نوای درد نتوان یافتن
عندلیب ما کنون در بوی گل گیرد فغان
با کج آهنگان همان ساز کجی زیبنده است
راستی اینجا نمی باشد بجز تیر و سنان
حرص تا چشمی دهد آب از حضور عافیت
در دم شمشیر می باشد رگ خواب گران
ای هما کام هوس از ما نخواهی یافتن
مغزداران حقیقت فارغ اند از استخوان
هر کجا پا می نهی ما عاجزان خاک رهیم
خاک را زیر قدم دیدن ندارد امتحان
عمرها شد (بیدل) از بیچارگی پر میزنم
چون نفس در دام یکعالم دل نامهربان