عرق دارد عنان احتیاج بی نقاب من
ره صد دیر آتشخانه وا کرده است آب من
بهر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد
چو مژگان سیلها خفته است در موج سراب من
زعلم حسرت دیدار بختی در نظر دارم
که گردد خامشی صور قیامت در جواب من
چو آن گوهر که بعد از گمشدن جویند در خاکش
پریشان گشت اجزای جهان در انتخاب من
بخود تا میگشایم چشم از شرم آب میگردم
تنکروئیست پر بیگانه وضع حباب من
درین گلشن که شبنم کاری خجلت جنون دارد
گلم اما خیال رنگ میگیرد گلاب من
زآتشخانه امکان میسر نیست وارستن
برنگ شعله حیرانم چه میخواهد شتاب من
نمو در مزرعه ام پای بدامن خفته ئی دارد
ترشح ریزه میناست در طبع سحاب من
ندانم در کمین انتظار کیستم یارب
زبالین میدهد امشب پر پروانه خواب من
ببزم وصل نام هستی عاشق نمیگنجد
زفکر سایه بگذار آفتابست آفتاب من
برنگ جوهر آینه داغ حیرتم (بیدل)
نمیدانم چسان آسوده چندین پیچ و تاب من