" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٠: گر باین ساز است دور از وصل جانان زیستن

گر باین ساز است دور از وصل جانان زیستن
زنده ام منهم به آن ننگی که نتوان زیستن
انفعالم میکشد از سخت جانیها مپرس
کاش باشد بیرخت چون مرگم آسان زیستن
موج گوهر نیستم زندانی خویشم چرا
سر بجیبم خاک کرد این بامدادان زیستن
چشم زخم خود نمائی را نمی باشد علاج
ای شرر باید همان در سنگ پنهان زیستن
از وطن دوری و غربت هم گوارای منست
چند خواهی اینچنین ایخانه ویران زیستن
یکدودم کم نیست خجلت مایگیهای نفس
چون سحر زین بیش نتوان سست پیمان زیستن
همچو شمع از عشرت این انجمن غافل مباش
گل بسر میخواهد آتش در گریبان زیستن
سرگذشت عالم آینه از دیدار پرس
جلوه غافل نیست از اسباب حیران زیستن
کسوت مرگم نقاب غفلت دیدار نیست
در کفن دارد نگاه پیر کنعان زیستن
نعمت الوان دنیا نیست در خورد تمیز
بی خس جاوید باید جوع دندان زیستن
کز قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند
میتوان صد سال بی اندیشه نان زیستن
خواجه کاری کن که درگیرد چراغ شهرتت
حیف دنیا دار و پنهان تر زشیطان زیستن
سر بپای یکدگر چون سبحه باید بود و بس
اینقدر میخواهد آئین مسلمان زیستن
با وطن آوارگانرا غربتی در کار نیست
موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن
بزم امکانست (بیدل) غافل از مردن مباش
خضر اگر باشی در اینجا نیست امکان زیستن